اشک نوشت

اشک نوشت

"اشــک" اگر نباشد ...
"چشـم" معنایی ندارد ...
به احترام "اشــک" ...

آخرین اشکـ نوشت ها
پر بیننده ترین اشکـ نوشت ها
آخرین نظرات

۷۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اشک نوشت» ثبت شده است

ابتدا تورا نادیده میگیرند...

 

سپس مسخره ات میکنند...

 

بعد با تو میجنگند

...

ولی در نهایت؛

                                                              .

پیروزی از آن توست..

                                                                         

۰ ۲۰ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۱۵
اشک

 

گویند "مِی" از گوش نتوان خورد...
 
 
                                          
اما من "یا حسین" میشنوم و مست میشوم...

۰ ۲۰ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۰۶
اشک

این جمعه هم گذشت و نیامدی ...

برای ما که نه ...

اما برای عده ای چه خوب شد نیامدی...

 

۲ ۱۶ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۱۶
اشک

جمعه ها

         روزنامه منتشر نمی شود

                     ولی چه تیتری می شود

                                                آمدنت...

 

۱ ۱۴ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۰۶
اشک

الهی الیک اشکوا....

           و عیناً عن البکاء من خوفک جامده

                                         والی ما یسّرها طامحه...

من بر تو شکایت می برم.....

              با چشمانی خشک از اشک در برابر خوف تو...

                                            و به هرچه می پسندند نظر می اندازند....

 

۰ ۱۴ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۵۸
اشک

گیج و گنگ از آن همه فشار ودرد و رنجی که گذشت بر من، آرام گوشه ای از اتاق کز کرده ام و به گذشته فکر می کنم...

گذشته ای که اگر نبود سایه لطفش و اگر رحم نمی کرد بر بیچاره گی ام و اگر نبود آن نشانه ی آشکارش - ماه پاره - هیچ نمی دانم امروز کجا و به چه حالی افتاده بودم...

حالا کمی پس از آن طوفان که یادش هم اشک را برگونه ام می نشاند نشسته ام و یک به یک آیه هایش را به نظاره می نشینم.... گاهی یک لبخند، یک تصویر، یک نگاه سرشار از حرف های نگفته اند...و من هنوز مبهوت از آن چه بر بینوایی ام گذشت به دنبال سّرِ آن همه درد و رنج ام، دردی که فقط او می داندش و شاید اندکی هم همان نشانه ی آشکارش - ماه پاره -...

امروز می نشینم با او و برای او و لذت داشتنش را با اشک های اشتیاق و گاهی دلتنگی ای ملایم فریاد می زنم تا شاید بشنود نوای بی کسی ام را و بگیرد دستِ کوتاه مانده از آن همه لطفش را...

خدا را...دعایی بکنید...

 

۰ ۱۴ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۵۱
اشک

او می گفت :

ماندن،

گندیدن است

و

رفتن،

مقصد می خواهد!

...

و

چه راست می گفت!

 

۰ ۱۴ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۳۷
اشک

روزهایم را
خیابان های شهر می گیرند
شب هایم را؛ فکر تو.
"
بیولوژی" هم نخوانده باشی
می فهمی چه مرگَم شده است!

۰ ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۱۳
اشک

 

اَمْ تَفْقِرُنی اِلی مِثْلِی وَ اَنَا اَعتَصِمُ ِبحَبلِکُ.

 

من فقط

خودت

را می خواهم.

می شود

به کسِ دیگری

حواله ام نکنی؟


پ ن : فرازی از مناجات خمس عشر

۰ ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۵۸
اشک
فیلتر شکن...



۰ ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۵۸
اشک

ای خاک مقدم تو  تو تیای چشم
یک بار پای خویش بنه در سرای چشم
از بس که اشک بهر فراق تو ریخته ام
اشکم
به گریه آمده است از برای چشم
تنها دعای دیده ی من دیدنت بود
یک بار مستجاب نما این دعای چشم
در هر دلی جمال رخت جلوه می کند
زیباتر از گلّی و بود این خطای چشم
یابن
الحسن



 

اشک ن
۰ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۳۵
اشک