روزانه افراد زیادی میمیرن...
و تعداد بسیاری از این افراد ،
نفس کشیدنشون متوقف میشه!!
-------------------------------
زنده هایی که زندگی نمی کنن ،
زنده نیستند...
طبع مىخواهد که وصف زینب کبرى
کند
لیک،
قطره کى تواند صحبت از دریا کند؟
توسن طبعم در اینجا پاى در گل
مانده است
مرغ
بى پَر چون سفر بر عرصه عُنقا کند؟
(ادامه دارد...)
بعضی وقتا تنها راه فرار
موندنه ...
-----------------------------
ز.ن*: بعضی وقتا درست ،
وقتی که داریم کار درست
رو انجام میدیم انگشت
اتهام رو به سمت ماست
تنها راه فرار ازش پایبندی
به کاریه که داریم انجام
میدیم به شرطی که ،
درست باشه...
---
*= زیر نوشت
لطفا مثل شعر نخونید :|
همه ما...
هر از گاهی!
باید!!
چشامون رو
ببندیم
و فکر کنیم!!!
به چیزایی
که
باید..
شاید آرامش...
پ.ن: سود نداشته باشه که حتما داره ضرر نداره... ببندیم چشمامونو...
دعوت من بصرف یه موسیقی...
ماهی ها از تلاطم دریا به خدا شکایت بردند...
دریا که آرام شد ...
صیاد ها آمدند...
پ.ن : برای اون دوستی که میگفت منتظر دستی بودم که نرسید...
به جای دریای آرام دلی آرام آرزو کنیم...
همون قدری که شما منتظر شنیدن صدای یکی باشید
همون قدرم هم اون میتونه منتظر شنیدن صدای شما باشه...
#دست به کار شیم ...
اگه عاشق باشی ندبه خوندن جمعه و شنبه نداره ...
پ.ن: #همین طوری به بهانه جمعه ، #بغض نوشت #بی سر و پا
ادامه نوشت : البته اگه عاشق کسی هستید حتما لازم نیست ندبه براش بخونید..
ی پیام ی هویی کافیه...
جواب منو نمیدی ؟
حالا که از پیشم رفتی منو فراموش کردی ؟
دیگه تو قلبت جایی ندارم ؟
این چه حرفیه میزنی ؟
مگه نمیبینی زیر این همه خاک حبس شدم ؟
((حبیبُ مالک لا تردُّ جوابَنا
انسَیتَ بعدى خُلَّةَ الاحبابِ؟
قال الحبیبُ :
و کیف لى بجوابِکُم و ان رهینُ جنادلٍ و ترابٍ))
پ.ن: از عاشقانه های امام علی بر سر مزار هستی اش ، فاطمه...
فلسفه اخلاق ، ص 249
همیشه دچار اتفاقاتی میشیم تو زندگی ...
که خواه ، ناخواه زبون به گلایه باز میکنیم که،
چرا بین این همه آدم این بلا باید سر من بیاد ؟
در اینجور مواقع دوتا راه داریم ...
اولیش اینکه تا ابد به لعنت فرستادن به اقبالمون ادامه بدیم...
دوم اینکه قبل از این که اوضاع بدتر بشه ،
به نفع خودمون تغییرش بدیم...
شما کودوم رو انتخاب میکنی ؟
گذشته ها...
خوب یا بد گذشت ...
گاهی خنده بر لب داشتیم گاهی بغض در دل یا "اشک" در چشم...
گاهی سیر شدیم از زندگی ...
گاهی امیدوار ، به آینده ...
شاید باید باور داشت زندگی گذر همین خنده ها و "اشک" هاست ...
زیرا زندگی منتظر خنده و گریه کسی نمی ماند ...
برای "آن" ها فرقی ندارد که زندگی بر یکی سیاه میگذرد و بر دیگری سفید ...
پس شاید بهترش آن است که ...
خوب باشیم ؛ هر " آن " بهتر از " آن" قبلی حتی قبلی اش و حتاتر همه قبل هایش...
ببخشیم ؛ هر " آن " راحت تر از پیش تا ببخشایند بر ما هر " آن " آسان تر از پیش از آن ...
شاید کم کم وقتش شده باشد که کمی بوخوریم هر چه غصه است درون خودمان و اشک هامان را بریزیم
درون خودمان ...
شاید باید کمی لبخند هدیه داد ...
...
---------------------------------------------------------------
*
" آن " : لحظه،
بخوانید فرصت ، زمان
گیر کرده جایی بین بین خودم و "خود" ام ...
خودم چیزها میخواست...
"خود" ام یک چیز میخواست ...
رهایی از زمان و مکان را طلب کرده بود "خود" ام ...
گفتم صبر کند ...
صبر کند ...
و صبر کند ...
رهسپار شدم در ها را یکی یکی ؟ نه چند تا چندتا میکوبیدم تا پیدا کنم
آنچه را که "خود" ام خواسته بود ...
کمک خواستم از خداوندی اش که کمک کند بیابمش
اما اشتباه رفتم
همه اش اشتباه بود ...
خواستی را باید از خودش میخواستم که عزیز میگرداند عزیزانش را ...
و ذلیل میکند...
لختی آسوده باش اهرمن ...
طوفانی از گدازه در راه است ...
از همان آتشی که زیر خاکستر فرو بردی ...
حکایت عجیبی دارد این " اشک "
کافیست حروفش را به هم بریزی تا برسی به “کاش”
اشک ها قطره نیستند
بلکه کلماتی هستند که می افتند
فقط بخاطر اینکه پیدا نمیکنند کسی را که معنی این کلمات را بفهمد
. . .َ
به احترام "ننوشته" هایی که...
"نوشتنش" آسان تر از "ننوشتنش" است ...
اما نباید نوشتشان...
--------------------
بعضی حرف ها را
نمی شود زد
نمی شود نوشت؛
کودکی اگر بخواند
موهایش سفید می شود....
گفتم
دل خود را
نمیدهم
به " هیچ کس "
اما ...
دلم برای
همان "هیچ کس"
گرفت...
بسم الله...
___________________
(علی اکبر لطیفیان)
اَلُحَمدُ لله الذّی لا ادعوهُ غیره و لو دعوت غیره لَم یستجب لی دعایی...*
باید هم فقط چشمم به تو باشد،
این جماعت
یا
نمی شنوند
و یا
…جوابی نمی دهند
*پ ن : از عاشقانه ی ابوحمزه
عـــــــادت کـــــرده ام
کـــــوتــاه بنــــویسم
کــــــوتاه بخــــــوانـم
کوتاه حرف بزنـم
کوتاه نفس بکشم
تــــــــــــازگـــــــــی هــــــا
دارم عادت می کنم
کوتاه زندگی می کنم
یا شــــایــــــد
کوتاه بمیرم
نمی دانم
فقط عادت...
_______________________________
از : میثم رحمانی عزیز
گفته بودم تو بیایی
غم دل با تو بگویم ...
چه بگویم...
که غم از دل برود
چون تو بیایی...
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
سخت
تر از ندیدنت ...
و حتی نبودنت...
و حتاتر نشنیدن نغمه های
عاشقانه ات...
...
..
.
این خیال که حتی مزارت را ،
هم نبینم شدیدا آزارم میدهد...
اینکه بدون خداحافظی رفتی...
دوست ندارم
کسی...
"شال گردن" اضافی اش را
دور گردن
آدم برفی احساسم بینازد....
پ.ن: شاید زود بود ولی خب کی تا جمعه زندست !!!
خواهش میکنم دعا برا ما یادتون نره !!
+ پ.ن : خوشا به حال اونایی که احساسش میکنند !