گیر کرده جایی بین بین خودم و "خود" ام ...
خودم چیزها میخواست...
"خود" ام یک چیز میخواست ...
رهایی از زمان و مکان را طلب کرده بود "خود" ام ...
گفتم صبر کند ...
صبر کند ...
و صبر کند ...
رهسپار شدم در ها را یکی یکی ؟ نه چند تا چندتا میکوبیدم تا پیدا کنم
آنچه را که "خود" ام خواسته بود ...
کمک خواستم از خداوندی اش که کمک کند بیابمش
اما اشتباه رفتم
همه اش اشتباه بود ...
خواستی را باید از خودش میخواستم که عزیز میگرداند عزیزانش را ...
و ذلیل میکند...
۱
۰۶ بهمن ۹۴ ، ۰۲:۵۵