اشک نوشت

اشک نوشت

"اشــک" اگر نباشد ...
"چشـم" معنایی ندارد ...
به احترام "اشــک" ...

آخرین اشکـ نوشت ها
پر بیننده ترین اشکـ نوشت ها
آخرین نظرات

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

 

مادر کوچه که هیچ ...

                                                                ته گودال هم بوی چادر خاکیت را میدهد...


.
۰ ۱۲ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۲۹
اشک

باران حالا چرا؟

داری از قصد میزنی یک ریز 
با سر انگشت خود به شیشه ی من

قطره قطره نمک بپاش امشب
روی زخم دل همیشه ی من

تو که در کوچه راه افتادی
همه جا غیر کربلا بودی

با توام آی حضرت باران
ظهر روز دهم کجا بودی؟

روز آخر که جنگ راه افتاد 
سایه ی تشنگی به ماه افتاد

هر طرف یک سراب پیدا شد
چشمهامان به اشتباه افتاد

مهر زهرا مگر نبودی تو؟
تو که با مادر آشنا بودی

باتوام آی حضرت باران
ظهر روز دهم کجا بودی؟

مادری در کنار گهواره
لب گشود و نگفت هیچ از شیر

تو نباریدی و به جات آن روز
از کمانها گرفت بارش تیر

تو که حال رباب را دیدی
تو به درد دلش دوا بودی

باتوام آی حضرت باران
ظهر روز دهم کجا بودی؟

وقتی آن روز رفت سمت فرات
در دلش غصه های دنیا بود

تو اگر در میانمان بودی
شاید الان عمویم اینجا بود

رحمت و عشق از تو می بارید
قبل ترها چه باوفا بودی

باتوام ای حضرت باران
ظهر روز دهم کجا بودی

۰ ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۱۴
اشک

ای خاک مقدم تو  تو تیای چشم
یک بار پای خویش بنه در سرای چشم
از بس که اشک بهر فراق تو ریخته ام
اشکم
به گریه آمده است از برای چشم
تنها دعای دیده ی من دیدنت بود
یک بار مستجاب نما این دعای چشم
در هر دلی جمال رخت جلوه می کند
زیباتر از گلّی و بود این خطای چشم
یابن
الحسن



 

اشک ن
۰ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۳۵
اشک

اگر شادی سـراغ از من بگیرد جای حیـرت نیست...

                                                        نشان من میجوید نیایـد اشتبـاه اینجا...

۰ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۲۱
اشک

طلسم


در گذر از عاشقان رسید به فالم

دست مرا خواند و گریه کرد به حالم


روز ازل هم گریست آن ملک مست

نامه تقدیر را که بست به بالم


مثل اناری که از درخت بیفتد

در هیجان رسیدن به کمالم


هر رگ من رد یک ترک به تنم شد

منتظر یک اشاره است سفالم


بیشه شیران شرزه بود دو چشمش

کاش به سویش نرفته بود غزالم


هر که جگرگوشه داشت خون به جگر شد

در جگرم آتش است از که بنالم


* فاضل نظری

۱ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۴۶
اشک