اشک نوشت

اشک نوشت

"اشــک" اگر نباشد ...
"چشـم" معنایی ندارد ...
به احترام "اشــک" ...

آخرین اشکـ نوشت ها
پر بیننده ترین اشکـ نوشت ها
آخرین نظرات


 

مادر!

جز تو،

هرکس گرفت دست مرا زمینم زد...

 

بغض نوشت:

همیشه هایی که کم می آورم دست به دامان حضرتِ مادرم. این روزهایم هم جزئی از همان همیشه هاست...


پ.ن:

به مناسبت فاطمیه...

۰ ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۰۴
اشک

 

نشسته بود لبِ پاشویه و زل زده بود به آبِ حوضِ فیروزه ای حیاط خانه و آرام آرام اشک می ریخت.

کنارش نشستم به سوال که برای چه گریه می کنی و او هم چنان که می گریست پاسخ م داد بارِ اول که با او به حرف نشستم پرسیدم امانت دارِ خوبی هستی، پرسید چرا و گفتم که می خواهم چینی بند زده ای- دل م - را به تو بسپارم  که چند باری شکسته است و بعد از آن حرف ها چینی را به دستان ش داده بودم و به خواهش که هوایش را داشته باشد... حالا مدتی است آن چینی فیروزه ای....

فقط همین...
۰ ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۰۲
اشک

 

مادر کوچه که هیچ ...

                                                                ته گودال هم بوی چادر خاکیت را میدهد...


.
۰ ۱۲ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۲۹
اشک

 

 

بر سبزه هاى کنار جویى نشسته بود، و با خود مىگفت: بى حاصل بود! بى حاصل بود!
او را گفتم: از چه مىگویید؟!
گفت: از این جوى، آبى گذشت، و از خود سبزه ها برجاگذاشت،
اما، عمرى از ما گذشت، و همچنان خشکیم، و نه سبز، و بى هیچ سبزى!
از آب روان ماند بجا سبزه و گلها      ما حاصل از این عمر سبک سَیر ندیدیم

۰ ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۳۲
اشک

 

اَمْ تَفْقِرُنی اِلی مِثْلِی وَ اَنَا اَعتَصِمُ ِبحَبلِکُ.

 

من فقط

خودت

را می خواهم.

می شود

به کسِ دیگری

حواله ام نکنی؟


پ ن : فرازی از مناجات خمس عشر

۰ ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۵۸
اشک

یا ایهاالعزیز!

مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعه مزجاه فاوفِ لنا الکیل و تصدق علینا ان الله یجزی المتصدقین.1

رخت و لباسِ پاره نشانِ گدایی است         ما را کریم رد نکند از جوار خویش2

التماس دعا


* فاضل نظری

1.یوسف 88

2.علی اکبر لطیفیان

۰ ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۵۳
اشک

یا حضرت عزرائیل!

ادرکنی...


پ ن : متهم نشویم به افسردگی و درون گرایی و

آن هایی که انتظار یک قرارِ عاشقانه را تجربه کرده اند بهتر می فهمند حالِ ما را...

۰ ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۵۱
اشک

فرزند بد هم که باشد باز جز پدر  پناه ی ندارد...

راستی یادم نبود شما پدرِ بندگانِ خدایید...

السلام علیک یا ابا عبدالله...

۲ ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۳۸
اشک

 

یا وکیل... 

دارم یاد می گیرم

فقط

پیش تو حرف های دلم را بزنم!

۱ ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۱۸:۱۷
اشک

دلت  را خانه  ما  کن ، مصفا  کردنش  با  من  

    به ما درد خود افشا کن، مداوا کردنش با من

اگر درها به رویت بسته شد، دل بر مکن از ما  

    در این خانه دق لباب کن، وا کردنش با من

بیفشان قطره ی اشکی که  من  هستم  خریدارش 

   بیاور قطره ی اخلاص، دریا کردنش با من

به  ما گو حاجت خود  را اجابت  می کنم  آری  

  طلب کن آنچه می خواهی، مهیا کردنش با من

اگر   گم  کرده ای   جانا   کلید   استجابت   را  

     بیا یک لحظه با ما باش، پیدا کردنش با من

۱ ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۳۹
اشک

ای کــاش وقتی "خــداونـد" در کــافه محـشــر بگویـد

چـه داشتی...

حسین(ع) سر بلند کند و بگوید...

حساب شد ...

مهمان من ...

۲ ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۲۷
اشک

باران حالا چرا؟

داری از قصد میزنی یک ریز 
با سر انگشت خود به شیشه ی من

قطره قطره نمک بپاش امشب
روی زخم دل همیشه ی من

تو که در کوچه راه افتادی
همه جا غیر کربلا بودی

با توام آی حضرت باران
ظهر روز دهم کجا بودی؟

روز آخر که جنگ راه افتاد 
سایه ی تشنگی به ماه افتاد

هر طرف یک سراب پیدا شد
چشمهامان به اشتباه افتاد

مهر زهرا مگر نبودی تو؟
تو که با مادر آشنا بودی

باتوام آی حضرت باران
ظهر روز دهم کجا بودی؟

مادری در کنار گهواره
لب گشود و نگفت هیچ از شیر

تو نباریدی و به جات آن روز
از کمانها گرفت بارش تیر

تو که حال رباب را دیدی
تو به درد دلش دوا بودی

باتوام آی حضرت باران
ظهر روز دهم کجا بودی؟

وقتی آن روز رفت سمت فرات
در دلش غصه های دنیا بود

تو اگر در میانمان بودی
شاید الان عمویم اینجا بود

رحمت و عشق از تو می بارید
قبل ترها چه باوفا بودی

باتوام ای حضرت باران
ظهر روز دهم کجا بودی

۰ ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۱۴
اشک
فیلتر شکن...



۰ ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۵۸
اشک

ای خاک مقدم تو  تو تیای چشم
یک بار پای خویش بنه در سرای چشم
از بس که اشک بهر فراق تو ریخته ام
اشکم
به گریه آمده است از برای چشم
تنها دعای دیده ی من دیدنت بود
یک بار مستجاب نما این دعای چشم
در هر دلی جمال رخت جلوه می کند
زیباتر از گلّی و بود این خطای چشم
یابن
الحسن



 

اشک ن
۰ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۳۵
اشک

اگر شادی سـراغ از من بگیرد جای حیـرت نیست...

                                                        نشان من میجوید نیایـد اشتبـاه اینجا...

۰ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۲۱
اشک

اَیَحْسُنُ اَنْ اَرْجِعَ عَنْ بابِک بِالْخَیْبَهِ مَصْرُوفاً...

          خسته که می شوم

                   -از دست خودم هم که باشد-

                          گلایه اش را به تو می کنم عزیزِ من.

                                  حرفی ندارم.

                                          فقط حیفِ توست...

۰ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۳۷
اشک

طلسم


در گذر از عاشقان رسید به فالم

دست مرا خواند و گریه کرد به حالم


روز ازل هم گریست آن ملک مست

نامه تقدیر را که بست به بالم


مثل اناری که از درخت بیفتد

در هیجان رسیدن به کمالم


هر رگ من رد یک ترک به تنم شد

منتظر یک اشاره است سفالم


بیشه شیران شرزه بود دو چشمش

کاش به سویش نرفته بود غزالم


هر که جگرگوشه داشت خون به جگر شد

در جگرم آتش است از که بنالم


* فاضل نظری

۱ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۴۶
اشک